خاطره ویانا با باباش
دیشب ویانا و ایلیا با مامان ملیکا از ساعت ٨ به تخت ویانا رفتند تا بخوابند و ایلیا خوابید ولی ویانا نخوابید
و چون موقع خواب بنا به درخواست خودشان قصه بزبزقندی و آقا گرگ را مامان ملیکا تعریف کرد و حالا
ویانا هم بی خواب شده بود بعد از یک ساعت با مامان ملیکا از اتاق بیرون آمد و بعد با دیدن باباش
گفت : (بابا برای چی اینجاست ، اینجاست که بابای ماست)
یعنی بابا برای چی اینجاست ، اینجاست که از ما مواظبت کنه
خلاصه بابا وحید خیلی خوشحال و خرسند شده بود و بخاطر اینکه دخترش بابا را قدرتمندترین فرد خانه
دیده دخترش را محکم بغل کرد و بوسید