تولد 5 سالگی دوقلوها
امسال یکشنبه 5 بهمن 1393 تولد همسر مهربانم و دوقلوهای عزیزم را تبریک می گویم
بهترینها رو برای هر سه شما آرزومندم امیدوارم همیشه خوش و سلامت باشید
امسال ما برای ویانا و ایلیا 3 دفعه تولد گرفتیم البته هر سه بار آن کوچک و در عین حال
گرم و صمیمی بود چون دوقلوها خیلی دوست داشتند چند بار تولد بگیرند.
روز تولدشون قرار بود در مهد کودک جشن بگیریم که با مخالفت مدیر مهد کودک به فردای
روز تولد موکول شد بخاطر اینکه دوقلوها روز تولدشون رو می دانستند ما به آنها گفتیم که
درسته شما فردا بدنیا آمده اید ولی ما شما را روز بعدش به خانه آوردیم پس اون روز در مهد
جشن می گیریم دوباره با توجه به برنامه ریزی جدید مدیر مهد کودک تولد دوقلوها به چند
روز دیگر موکول شد(یعنی از یکشنبه به چهارشنبه) و از آنجایی که مامانی فرشته خانه ما
بود برای اینکه ویانا و ایلیا دلخور نشوند خودش اون روز کلی تدارک به افتخار ویانا و ایلیا و
باباوحید دیده بود اونوقت بابایی محمد و خاله و مجتبی جان و دایی و رعنا جون و باراد جونم
هم همگی اومدن خانه ما و تولد اولی دوقلوها برگزار شد.
دوباره چهارشنبه برای دوقلوها در مهد جشن تولد گرفتیم که من باید کلی وسیله با خودم
مهد میبردم هم ژله هایی که مامانی فرشته زحمت درست کردنش را برای بچه ها کشیده
بود و هم پفیلاها و پیش دستی و وسایل تزیینی و هم دوقلوها رو باید آماده میکردم و سر
راه هم باید کیک و شمع تولدشون را میخریدم خلاصه دست تنها با کلی وسیله صبح رفتیم
وقتی رسیدیم جلوی در مهد کودک ،ویانا سریع رفت تو حیاط و به خاله عزیز گفت خاله بیایید
کمک مامانم گناه داره بیچارست دست تنهاست کمکش کنید خلاصه این شیرین کاری دختر
خستگی را از تن من بیرون کرد.
روز دوشنبه هفته بعدش هم مادربزرگ و پدربزرگ و عمه ویانا و ایلیا می خواستند برای تولد
دوقلوها به خانه ما بیایند ولی از آنجایی که چند روز بود من مریض بودم ما به خانه آنها رفتیم
و برای دوقلوها دوباره هم وسایل تزیینی و هم کیک تولد با خودم بردم و آنجا هم یکبار دیگر
برای آنها تولد گرفتیم.