ویاناویانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

ویانا و ایلیا

عمه شدن مامان ملیکا

  15 روز پیش ما از طریق خاله مونا متوجه شدیم رعنای ما یعنی خانم دایی دوقلوها باردار است وای نمیدونید چه حالی ما داشتیم خاله مونا که خودش از رعنا جان آزمایش گرفته بود بعد از مثبت شدن جواب ،همینطوری که اشک خوشحالی می ریخته به عمو مجتبی گفته تبریک میگم شوهر عمه شدی مجتبی جان هم همینطور ماتش برده بوده و داشته فکر میکرده یعنی چی شوهر عمه شدی خلاصه اول به رعنا جون نگفتند و یکبار دیگه به بهانه اینکه آزمایشت خراب شده دوباره خاله مونا از رعنا جان خون گرفته و باز هم جواب مثبت بوده و بعد به رعنا خبر مامان شدنش را میده این عمه مونا و بعد با هم از خوشحالی کلی گریه می کنند و به درخواست رعنا قرار شد به علی شب جلوی همه خبر بابا شدن...
28 اسفند 1392

خرید کردن ویانا برای مامان ملیکا

دیروز که ویانا با مامانی فرشته از خانه مامان بزرگ بهاره بر می گشتند تو راه ویانا به مامانی میگه: مامانی بهتره برای مامان ملیکا یه چیزی هدیه بخریم ، مامانم هم میگه باشه و با هم به مغازه میروند و ویانا یه گل سر بر می داره و میگه فکر کنم این مناسب مامانمِ و وقتی برگشته بود خونه با کلی ذوق و شوق زنگ زد به من و بهم گفت مامان برات خرید کردم فدای این دختر مهربونم بشم که در هر شرایطی به فکر مامانش است دختر قشنگم خیلی خیلی دوستت دارم ...
12 اسفند 1392

خاطره ویانا با باباش

  دیشب ویانا و ایلیا با مامان ملیکا از ساعت ٨ به تخت ویانا رفتند تا بخوابند و ایلیا خوابید ولی ویانا نخوابید و چون موقع خواب بنا به درخواست خودشان قصه بزبزقندی و آقا گرگ را مامان ملیکا تعریف کرد و حالا ویانا هم بی خواب شده بود بعد از یک ساعت با مامان ملیکا از اتاق بیرون آمد و بعد با دیدن باباش گفت : (بابا برای چی اینجاست ، اینجاست که بابای ماست) یعنی بابا برای چی اینجاست ، اینجاست که از ما مواظبت کنه خلاصه بابا وحید خیلی خوشحال و خرسند شده بود و بخاطر اینکه دخترش بابا را قدرتمندترین فرد خانه دیده دخترش را محکم بغل کرد و بوسید ...
24 آذر 1392