ویاناویانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

ویانا و ایلیا

دوقلوهای کلاس اولی

ویانا و ایلیای مامان در روز چهارشنبه 1395/06/31 پا به دنیای جدید مدرسه گذاشتند و در جشن شکوفه ها که بمناسبت ورود کلاس اولی ها به مدرسه است شرکت کردند و این روز را با همکلاسی های جدیدشان جشن گرفتند. ویانای مامان به دبستان هیات امنایی سلمه و ایلیای مامان پا به دبستان هیات امنایی شهید بهشتی گذاشتند.   (( مامان جونم به کلاس اول خوش آمدید )) صبح روز چهارشنبه که روز بعد از تعطیلی عید غدیر خم بود ما بچه ها را ساعت 6.5 از خواب بیدار کردیم و بعد از خوردن صبحانه و رد کردن آنها از زیر قرآن به کمک مامانی فرشته که بقول مامانی خود قرآن انشالله همیشه پشت و پناهشان باشد ،من و بابا وحید و مامان...
11 دی 1395

صدا کردن مام جون و مامان مرغه از زبان ویانا

مدتی است که دختر من به مامانش میگه مام جون. وقتی بهش گفتم چرا گفت دوست دارم مام جون صدات کنم میدونی چرا مامان؟ آخه شما مام جون من هستی. حالا چند روزه که دوباره مامانش را با نام جدید صدا میکنه و به مامانش میگه مامان مرغه. هر وقت که خیلی زیاد احساسی میشه و خودش رو میخواد لوس کنه به مامانش میگه مامان مرغه. مامانش برای دختر 6 سالش با اینهمه احساسات پاک میمیره. ...
26 اسفند 1394

عکسهای آقا باراد و خاطرات مهمانی گل پسر

  مامانی فرشته و بابایی محمد بعد از بدنیا آمدن آقا باراد تا یکسالگی گل پسر 2 دفعه مهمانی به افتخار آقا باردا گرفتند که هر دو بار خود مامانی همه تدارکات مهمانی و مخصوصا شام را دادند.   در این مهمانی آقا باراد کمتر از 6 ماه دارد. این شام اولین مهمانی آقا باراد بود. (چه کرده مامانی به افتخارش) مامانی فرشته بمناسبت درآوردن اولین دندان برای آقا باراد آش دندونی درست کرده بود. این شام را هم مامانی فرشته در یکسالگی آقا باراد تدارک دید. عکسهای بعد از مهمانی آقا باراد در این عکسها آقا باراد رفته بود مهمانی خانه عمه مونا جون به مناسبت سالگرد ع...
26 اسفند 1394

حس مسئولیت پذیری دوقلوها نسبت به مامان در نبود بابا

مدتی پیش وقتی بابا وحید آبادان رفته بود من و ایلیا و ویانا از خانه به سمت مهد حرکت کردیم. وقتی جلوی یک سوپر مارکت ایستادم تا برای بچه ها شیر و خوراکی روزانه به غیر از میوه ای که هر روز در کیفشان میگذارم بخرم موقع پرداخت پول متوجه شدم نه پول نقد و نه کارت بانکی داخل کیفم است آنوقت از مغازه برگشتم بیرون درحالی که فکر میکردم کارتم را کجا جا گذاشته ام. وقتی داخل ماشین نشستم بچه ها گفتن مامان چرا تو فکری، موضوع را بهشون گفتم همان موقع ویانا گفت مامان ایلیا تو کیفش پول داره و ایلیا گفت مامان مشکلی نیست من پول دارم چقدر میخواهی بعد با پول پسرم رفتم خرید کردم خلاصه سر صبح یه حال خوبی به من دست داد بخاطر این حس مسئولیت پ...
26 اسفند 1394