ویاناویانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

ویانا و ایلیا

ویانا از 2 سال و نه ماهگی تا 3 سالگی

1391/11/5 16:54
نویسنده : ملیکا
824 بازدید
اشتراک گذاری

زشتِ زود بپوشید مردم میبینند

ببینید مامانم چه خوشگل شده

میخوام آبجیم پیشم باشه یعنی داداشش

تخم مُخ داری یعنی تخم مرغ داری

مامان سالاد ماکارانی درست کردی

بابا بریم تو تونل

ببین ایلیا قد من بلند شده من غذا میخورم

مامانی بهم آب پرتقال با قاشق میدی

مثل مهد کودک یاد گرفته اند از همدیگر حاضر و غایب میکردند:

ایلیا میگه: اَرشان ویانا میگه: اومده ،ایلیا میگه بهار ویانا میگه: اومده

یک روز که سرکلاسشان به دنبالشان رفته بودم ویانا در کلاس به بهار میگفت:

مامان تو که نیومده بشین اونجا گفتم ،هروقت اومد آماده میشی

هنر ویانا: میگفت مامان من اینجوری در آب معدنی را نگر داشتم آب ریختم توش خوردم

(ویانا به خاطر اینکه تونسته بود از بطری آب داخل در بطری بریزد و بخورد خوشحالی میکرد)

مامان بشین اون طرفی نگاه کن موهات را درست کنم گُل سرت را بزنم تکون نخور

مامان برام لباس بزرگ بِخَر اینا کوچیکِ ، برام جوراب شلواری هم بخر

مامان با من دوستی منو نگاه کن من کار بی ادبی نمیکنم

مامان خاله میترا منو روی پله نِشوند(ایشان گفتند آخه با سر از سُر سُره میاد پائین خطر داره)

مامان ساکت بچه خوابیده بعد با صدای آهسته گفت هیچی نگید خوابه

و روی عروسکش را هم با یک پارچه کشید

ایلیا منو نزن دردم میگیره لباسم خراب میشه(ولی خودش داداشش را میزنه)

ای خدا دندونم چقدر درد میکنه(مُدل ناز کردن ویانا با ناله موقع درد)

دیگه خستم کردی ایلیا چقده یعنی چقدر حرف میزنی

کتابهای منِ، میخوام خودم بخونم مامان برای من خریده

مامان برام آخه پیش دستی بیار 

بابا سی دی اَنگیریوِردِ یعنی اَنگیری بِرد

مامان دانیاسورم را میخوام یعنی دایناسور

مامان من کمرم درد میکنه خسته ام ای خدا

آخه میخواهیم نماز بخونیم وضو گرفتیم مُهر بده

اول دوم سومش یعنی اولا" دوما" سوما"یه خورده بازی کنم مادر ، مادر خُب

سلام سلام همراه با دست دادن و روبوسی

ای خدا از دست این مامانم ببین چه کارهایی میکنه چرا کَمَندَلَمُ بستی یعنی کمربندم

یاد گرفتند خواندن شعر ماه تو آسمونه خورشید خوابیده خورشید که بیدار شد ماه و ندیده

و شعر مهر و آبان و آذر سه ماه پائیزه برگ میریزه گریه بده بچه ها باید که بخندیم ها ها ها

و شعر بادبادکها من رفتم توی کوچه تنگ بادبادکهای رنگی دستتون باز بالتون باز

و شعر برف میبارد در زمستان و شعر بدو بیار کلاهت و ....

خواندن شعر ای ایران ای مرز پُر گُهر البته به زبان کودکی خودشان

ویانا با گریه میگه مامان رفتی از دست من راحت شدی (وقتی مامانش از در اتاق بیرون رفت)

بابا اشکال نداره بذار داداشم برداره

مامان اینجا عروس شدی بابا هم داماد شده مامان مبارکت باشه بابا مبارکت باشه

من و داداشم تو شکم مامانم بودیم (وقتی ویانا عکس عروسی مامان و بابا را نگاه میکنه)

مامان اِستافینُدِن میدی بخورم یعنی استامینوفن بهم قرص باسن هم میزنی یعنی شیاف

مامان شربت پروسانم را بده یعنی شربت پرسپان

مامان باشه من پیاده میرم هم بستنی میخرم هم چیس یعنی چیپس میخرم میام باشه

وقتی داداشش را دعوا میکنیم با اخم و دست به کمر میاد جلو میگه مگه نگفتم داداشم را

دعوا نکنید بعد هم از سر یخچال بطری شیر را بر میداره و به ایلیا میده میگه بیا داداشم

جدیدآ هم وقتی خودش را دعوا میکنیم میگه آخه من دخترتون هستم به من توجه کنید

من را دوست داشته باشید مامان بیا من را بوس کن با هم آشتی کنیم من غصه میخورم ها

دوست داره بگه عروس اومد و بعد هم ما براش دست بزنیم بعد هم میگه دامادم بیا(یعنی داداشش)

بابا بذار بگم چی از سوپر ماکت برام بخری یعنی سوپر مارکت و هر چی مامانش سفارش داره

ویانا برای باباش میگه بخر

مامان من دختر خوبی هستم دوستت دارم دخترها موهاشون بلند میکنند که کچل نشن

مامان موهامو گیس میافی یا دُم اسبی میبندی یعنی گیس میبافی

ایلیا من و مامان خانم هستیم با هم میریم مهمانی تو هم با بابا برو فوتبال

مامان دایی و ایلیا و دَدی و بابایی و پدربزرگ داماد بشن من و مامی و مامانی و مادربزرگ

و خاله و عمه عروس بشیم

مامان کفش بلندام را میخوام بپوشم باشه یکم آرایش کنم بریم

مامان چیِ شَغَم یعنی شلغم من نمیخورم و بعد میخورد

مادربزرگ آخه مامانیم خسته شده دست مامی ملیکا هم در میکنه آخه کار کرده

یک روز که ویانا از مهد برگشت دیدم که دستش را جلو عقب میبرد بعد که ازش پرسیدم

(متوجه شدم ژست بند انداختن را به خودش میگیرد این هم آموزشی در مهد)

مامان چقدِ خوشگل شدی دامن مهمونی پوشیدی آفرین من برات هدیه میخرم

مامان من دارم اینجوری میرقصم مدل هاله یعنی مدل باله

اگه حق داری بیا جلو یعنی اگه جرأت داری بیا جلو

خدا مرگم کنه این بچه نمی خوابه یعنی خدا مرگم بده

بابایی ما نوشابه نمی خوریم مورچه داره

مامان جون میشه تو رو قُران می می بخورم یعنی تو رو قرآن

مامان جون میشه کبلیتا را بیاری یعنی کبریتها

مامان چی گفتی بهت میگم حرف نزن با قیافه پر از اخم بعد هم لبهاشو به مامانش میچسبونه

بابا مبارکت باشه پالتو خریدی

مامان جون آدم نباید از غذای مامان و باباش بخوره باید از غذای خودش بخوره کار بدیه، مگه نه؟

مامانی فرشته ببین بابایی منو اذیت میکنه ببین بیا دعواش کن

من میخوام به مامان و مامانیم کمک کنم غذا را جمع کنم

مامی جون میشه شیشه بچم آب بریزی از این آرد هم بریزی من اینجوی تکون بدم هَم بزنم

(دلش میخواهد ژست مربیا را بگیره که با شیر خشک برای بچه شیر آماده میکنند و شیشه را تکان میدهند)

مامان مگه این آقا دخترِ که موهاشو دُم اسبی بسته بعد هم همه خندیدیم

(وقتی بهمراه دایی و خاله رفته بودیم به یک بوتیک لباس و آقای فروشنده موهاشو بسته بود)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)