ویاناویانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

ویانا و ایلیا

ویانای 18 ماهه

1390/5/8 11:11
نویسنده : ملیکا
913 بازدید
اشتراک گذاری

دختر کوچولوی مامان چهارشنبه هفته پیش که ٠٥/٠٥/٩٠ بود ١٨ ماهش شد

دخترم از روزی که بدنیا آمدی یکسال و نیم بزرگتر شده ای با تمام اینکه روزهای سختی

را برای بزرگ کردن شما و داداش میگذرانم ولی باورم نمیشه اون نوزاد کوچولوی مامان

الان دیگه کودک ١٨ ماهه شده است که بلد دیگه خودش با قاشقش غذا بخوره و دیگه

دوست نداشته باشه پوشک بشه و موقع ای که دستشویی داره پوشکش را باز کنه و

بگه جیش و علامت بده که بره دستشویی و رو توالت فرنگیش بشینه

و وقتی که پوشک داداشش را عوض کردیم میره پوشک کثیف را سر جاش میندازه

و وقتی داداشش را میشورم بیاد به مامانش کمک کنه و پارچه را بیاره و دور داداش بگیره

و به مامانش بگه من داداش را ببرم (البته با کمک مامانش)

و وقتی داریم میز غذا را می چینیم بیاد و بگه بدین به من ببرم و تو چیدن کمک کنه

و وقتی دیگه می رقصه با ناز و با اشوه هاش همه را دیونه کنه

و موقع راه رفتن به سرعت می دود و دیگه میتونه سوار تاپ و سرسره بشه

و وقتی دیگه دوست داره همه چی را خودش برداره بخوره مثل بستنی شکلات تنقلات میوه

و وقتی دستهاش را باز میکنه و می پره بقل مامانش و مامانش هم اون را در آغوش میگیره

دیگه مامانش نمی دونه از دیونگی چیکار کنه

و موقعی که مامانیش روزه گرفته و داره افطار میکنه ویانا براش با اون دستهای کوچولوش

ساندویچ نان و پنیر و خیار و گوجه درست میکنه تا افطار کنه

و وقتی که به عروسکش می می میده و روی پاهاش تکان میده و لالایی میخونه براش

و وقتی با بوسه هاش جلوی گریه مامانش را میگیره

و موقع ای که داداشش خراب کاری کرده دستش را دراز میکنه و صدا میزنه مامان

و وقتی مثل آدم بزرگها می خواد جاروبرقی بزنه و گردگیری کنه

و موقع ای که صدای اذان را بشنوه شروع به نماز خواندن کنه

و وقتی سوار ماشین میشویم بدونه که اول ضبط را بذاره رو ماشین و بعد هم عینک

آفتابی باباش را بده و بگه بزن ....

و وقتی کتاب داستانش را میبینه شروع به ورق زدن و خواندن میکنه

و وقتی با کلنکس صورتش را پاک میکنه و بینیش را میگیره .........

و کلماتی مثل دادا  قاشق  چنگال  به به  مامان  بابا  الله  نی نی  توپ  جیش  می می 

شیر  آبده یعنی آب بده  دد  پیشی و جدیدا هم  آمپول  دکتر   آبی  دایی... را به زبان می آورد

و وقتی بهش میگی کلاغ میگه: ویانا میگه قارقار   هاپو میگه: ویانا میگه هاپ هاپ

پیشی میگه: ویانا میگه میو میو 

و وقتی پارک را میبینه صدا میکنه تاپ تاپ و دستش را نشان میده که بریم سمت پارک

و وقتی دلش میخواد بره بیرون میره زود لباسهاش و کفشهاش را میاره و خودش تنش

میکنه و میگه دد و جدیدا هم شلوار بندیش را از تنش در میاره و دوباره خودش میپوشه

آره همه اینها نشانه بزرگ شدن نوزاد کوچولو مامان است

دخترم امیدوارم که روزهای خوشی همراه با سلامتی را پشت سر بگذاری

 

niniweblog.com

چهارشنبه به اتفاق مامانی و بابا رفتیم واکسن ١٨ ماهگی شما را زدیم که هم به

دست و هم به پا شما زدند خیلی لحظه سختی بود و کنترل شما هم خیلی سخت بود

و شماها از درد مخصوصا درد پا خیلی بی تابی میکردید تا شب هم ویانای مامان اگر راه

می رفت روی نوک پا و ایلیای مامان که اصلا راه نمی رفت و همش شماها دست و پاتون

را نشان میدادید و گریه میکردید

الان یکهفته است که مامان قصه داره که شماها بتونید تحمل کنید و زیاد درد نکشید

چون زدن واکسن بخاطر سلامتیتون واجب بود

                                دوسسسسسسستت دارم دختر قشنگم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

haleh & termeh
4 مرداد 90 13:36
چه ذوقی داره به خدا.... با همه سختی ها ولی عشق همین بچه هاست که ادمو پر انرژی میکنه سلامت باشید همگی
مامان سید ابوالفضل
6 مرداد 90 2:42
سلام عزیزم واااااااااااااااااای الهی چه دخمل نازی آفرین به ویانا جون با توجه به سن کمش هوای مامانیش رو داره هجده ماهگیت هم مبارررررررررک گلکم بوسسسسسس