ویانای 18 ماهه
دختر کوچولوی مامان چهارشنبه هفته پیش که ٠٥/٠٥/٩٠ بود ١٨ ماهش شد
دخترم از روزی که بدنیا آمدی یکسال و نیم بزرگتر شده ای با تمام اینکه روزهای سختی
را برای بزرگ کردن شما و داداش میگذرانم ولی باورم نمیشه اون نوزاد کوچولوی مامان
الان دیگه کودک ١٨ ماهه شده است که بلد دیگه خودش با قاشقش غذا بخوره و دیگه
دوست نداشته باشه پوشک بشه و موقع ای که دستشویی داره پوشکش را باز کنه و
بگه جیش و علامت بده که بره دستشویی و رو توالت فرنگیش بشینه
و وقتی که پوشک داداشش را عوض کردیم میره پوشک کثیف را سر جاش میندازه
و وقتی داداشش را میشورم بیاد به مامانش کمک کنه و پارچه را بیاره و دور داداش بگیره
و به مامانش بگه من داداش را ببرم (البته با کمک مامانش)
و وقتی داریم میز غذا را می چینیم بیاد و بگه بدین به من ببرم و تو چیدن کمک کنه
و وقتی دیگه می رقصه با ناز و با اشوه هاش همه را دیونه کنه
و موقع راه رفتن به سرعت می دود و دیگه میتونه سوار تاپ و سرسره بشه
و وقتی دیگه دوست داره همه چی را خودش برداره بخوره مثل بستنی شکلات تنقلات میوه
و وقتی دستهاش را باز میکنه و می پره بقل مامانش و مامانش هم اون را در آغوش میگیره
دیگه مامانش نمی دونه از دیونگی چیکار کنه
و موقعی که مامانیش روزه گرفته و داره افطار میکنه ویانا براش با اون دستهای کوچولوش
ساندویچ نان و پنیر و خیار و گوجه درست میکنه تا افطار کنه
و وقتی که به عروسکش می می میده و روی پاهاش تکان میده و لالایی میخونه براش
و وقتی با بوسه هاش جلوی گریه مامانش را میگیره
و موقع ای که داداشش خراب کاری کرده دستش را دراز میکنه و صدا میزنه مامان
و وقتی مثل آدم بزرگها می خواد جاروبرقی بزنه و گردگیری کنه
و موقع ای که صدای اذان را بشنوه شروع به نماز خواندن کنه
و وقتی سوار ماشین میشویم بدونه که اول ضبط را بذاره رو ماشین و بعد هم عینک
آفتابی باباش را بده و بگه بزن ....
و وقتی کتاب داستانش را میبینه شروع به ورق زدن و خواندن میکنه
و وقتی با کلنکس صورتش را پاک میکنه و بینیش را میگیره .........
و کلماتی مثل دادا قاشق چنگال به به مامان بابا الله نی نی توپ جیش می می
شیر آبده یعنی آب بده دد پیشی و جدیدا هم آمپول دکتر آبی دایی... را به زبان می آورد
و وقتی بهش میگی کلاغ میگه: ویانا میگه قارقار هاپو میگه: ویانا میگه هاپ هاپ
پیشی میگه: ویانا میگه میو میو
و وقتی پارک را میبینه صدا میکنه تاپ تاپ و دستش را نشان میده که بریم سمت پارک
و وقتی دلش میخواد بره بیرون میره زود لباسهاش و کفشهاش را میاره و خودش تنش
میکنه و میگه دد و جدیدا هم شلوار بندیش را از تنش در میاره و دوباره خودش میپوشه
آره همه اینها نشانه بزرگ شدن نوزاد کوچولو مامان است
دخترم امیدوارم که روزهای خوشی همراه با سلامتی را پشت سر بگذاری
چهارشنبه به اتفاق مامانی و بابا رفتیم واکسن ١٨ ماهگی شما را زدیم که هم به
دست و هم به پا شما زدند خیلی لحظه سختی بود و کنترل شما هم خیلی سخت بود
و شماها از درد مخصوصا درد پا خیلی بی تابی میکردید تا شب هم ویانای مامان اگر راه
می رفت روی نوک پا و ایلیای مامان که اصلا راه نمی رفت و همش شماها دست و پاتون
را نشان میدادید و گریه میکردید
الان یکهفته است که مامان قصه داره که شماها بتونید تحمل کنید و زیاد درد نکشید
چون زدن واکسن بخاطر سلامتیتون واجب بود
دوسسسسسسستت دارم دختر قشنگم