بی قراری ویانا پریشب در خواب
پریشب نیمه های شب بود که ویانا با صدای گریه از خواب بیدار شد
و هر چی بهش شیر دادم تا بخوابه نمی خوابید و به سختی موقع
شیر خوردن نفس میکشید چون سرماخوردگی داشت فکر میکردم
به خاطر این است داروهایش را دادم و قطره بینی برایش ریختم ولی
باز هم زیاد آرام نشد بعد رفت بغل باباش و بابا سارا کوچولو را خواند
و کم کم خوابش برد ٢ روزی هم بود که همش بینیش را نشان میداد
که یعنی یه چیزی داخلش است ولی من هر چی نگاه میکردم و هر
چی با فین کشش داخل بینی اش را خالی میکردم چیزی داخل آن
نمیدیدم فردای بعداز ظهر آن شب بود که ویانا عطسه کرد و همراه
با محتویات بینی ویانا سر ترکیده یک بادکنک بیرون آمد من که خیلی
ترسیده بودم و در عین حال تعجب کرده بودم که چطوری این داخل
بینی ویانا رفته حالا یا خودش با دستش داخل سوراخ بینیش کرده
یا خورده بوده خلاصه اون بی قراری ویانا به این خاطر بوده که هنوز
من در شُک هستم که چطوری این اتفاق افتاده و از خداوند به خاطر
عظمت و لطفش متشکرم