ویاناویانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

ویانا و ایلیا

رفتن دوقلوهای مامان به مهد کودک

1391/2/2 14:02
نویسنده : ملیکا
1,108 بازدید
اشتراک گذاری

من و بابای بچه ها تصمیم گرفتیم از اول اردیبهشت ماه ٩١ آنها را به

مهد کودک ببریم چون رسیدگی به ٢ تا بچه در یک سن خیلی سخت

است و مامانی بچه ها به تنهایی از آنها نگهداری می کند از مامانی

فرشته به خاطر زحماتش در طول این ٢ سال و سه ماه که پا به پای

من آمد و از نوه هایش مواظبت کرد خیلی تشکر میکنم چون تا همین

جا هم مامانم خیلی لطف کردن به خاطر شرایط زندگی ما از دوقلوها

نگهداری کردند ولی به قول گفته دکتر بچه ها برای این دوقلوها موقع

خوبی است برای اینکه به مهد بروند چون هم از لحاظ هوشی و هم از

نظر جنب و جوششان وقتش رسیده و هم از لحاظ فصلی موقع خوبی

است البته اگر مامانی بچه ها به ما اجازه بدهد چون همش می گوید

یک ماه دیگه صبر کنید همچنین از مادر بزرگ بچه ها هم تشکر میکنم

که در طول این زمانی که من سر کار میرفتم و بعضی وقتها که مامانم

خسته می شد یا به دلایلی نمی توانست پیش بچه ها باشد با من

همکاری میکرد و از بچه ها مواظبت میکرد حالا ما بازهم تا دوقلوها در

مهد جا بیافتند به کمک مامانی فرشته نیاز داریم چون من در یک مهد

خوب نزدیک محل زندگیمان آنها را ثبت نام کرده ام و به محل  کار من

خیلی دور است و مامانی باید بعد از اینکه بچه ها جا به جا شدند در

برگرداندن بچه ها به خانه به من کمک کند در شروع ابتدا سه شنبه

و چهارشنبه هفته پیش من و مامانی بچه ها را به مهد کودک بردیم

و یکساعتی آنجا بودیم تا بچه ها با محیط آشنا بشوند بعد برگشتیم

خانه و مامانی پیش دوقلوها درخانه ماند و من به سر کار رفتم و بعد

شنبه دوم اردیبهشت باز هم من و مامانی ساعت ١٠ صبح بچه ها را

به مهد بردیم و تا ظهر آنجا بودیم و من هم مرخصی گرفتم و امروز هم

که ٣ اردیبهشت است تصمیم گرفتیم من و بابا وحید بچه ها را ساعت

٨ صبح به مهد ببریم بچه ها هم وقتی رسیدیم خدا را شکر تقریباخوب

استقبال کردند و یک ربعی ما آنجا بودیم و بعد به محل کارمان رفتیم و

بعد مامانی قرار شد که برود پیش آنها تا موقعی که خسته شوند بعد

برگردند خانه ، روز خیلی سختی برای من بود ولی بالاخره باید یک روز

این اتفاق بیافتد ، امیدوارم خدا خودش نگهدارشان باشد الان هم که

پشت میزم هستم دل توی دلم نیست و همش صورتهای خوشگلشان

جلوی چشمم است و مرتب با مهدشان تماس میگیرم تا از حالشان

باخبر شوم خدا را شکر تا حالا خوب بودند فقط ویانا کمی بیقرارتر از

ایلیا است دارم ثانیه شماری میکنم که هر چه زودتر پیششان بروم

 

خواندن قران در اولین صبحی که به مهد کودک در سن 2 سال و سه ماهگی میروند مامان جونم خود قران محافظتون باشه

اولین روزی که ایلیا و ویانا به مهد کودک میروند و مامانی آنها را از زیر قران رد میکند

لحظه ای که ایلیا و ویانای دو سال و سه ماهه برای اولین بار به سوی مهد کودک حرکت کردند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)