ویاناویانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

ویانا و ایلیا

تصادف کردن مامان و بابا

1391/6/21 11:28
نویسنده : ملیکا
928 بازدید
اشتراک گذاری

ویانا و ایلیای کوچولوی مامان ،من و بابا هفته پیش شب عید فطر موقع

برگشتن از سر کار وقتی وارد کوچه قبلی شرکت شدیم ناگهان به یک

ماشین خوردیم و یکدفعه ماشینمان چپ شد ، من خودم پشت فرمان

بودم و خیلی ترسیده بودم و با فریاد بابا وحید که نترس هر دو سالم

هستیم به خودم آمدم در واقع داستان این طوری شروع شد که وقتی

وارد کوچه شدیم همان لحظه عینک بابا افتاد زیر پدال گاز ما هر دو

کمی نیم خیز شدیم که یکدفعه خوردیم به ماشینی که در کنار سمت

چپ کوچه پارک بود و ماشین از آنطرف هم به یکدرخت چسبیده بود با

مقاومت ماشین پراید توسط درخت نمی دونم چی شد که ما از چرخ

جلوی پراید بالا رفتیم و به پراید جلویی خوردیم و یکدفعه چپ شدیم

خلاصه مردم ریختند و در را از بالا باز کردند و ما را یکی یکی در آوردند

و بعد آتش نشانی آمد و سر و ته کوچه را بستند تا یکدفعه ماشین

آتیش نگیره و بعد با کمک مردم ماشین را برگرداندند عزیزهای مامان

نمی دونید که به ما چی گذشت و چقدر خدا به ما رحم کرد که هم

ما سالم بیرون آمدیم و هم شماها در ماشین نبودید چون من همش

بیتابی شما را می کردم و آن روز به بابا وحید گفتم که من امروز زودتر

میرم که مامانی دیگه زحمت نکشه بره دنبال بچه ها و شما هم بیا

بریم شب عیدِ بچه ها خوشحال میشوند که این اتفاق افتاد و بعد که

ما را از ماشین در آوردند من هم نگران شماها بودم که یکدفعه بابا

وحید به مامانی زنگ زد و گفت که برود دنبال شماها ، مامانی هم

که من خیالش را راحت کرده بودم که خودم دنبال بچه ها میروم بنده

خدا خوابیده بود و با زنگ ما با ترس و نگرانی از خواب پریده بود و با

دایی دنبال شما رفته بود خلاصه من از ترس فشارم شده بود پنج و

شش که اتفاقا مطب دکتر همان جا روبروی محل تصادف ما بود و من

را معاینه کردند و گفتند این خانم حالش خیلی بد و باید بستری بشه

ولی بابا وحید گفت من اول باید ببرمش بچه ها را ببینه و بعد سِرُمش

را بزند مچ دستم هم نمی دانم در اثر یاتوسط چی ولی کمی سوخته

بود همکارانمان هم خیلی کمکمان کردند مخصوصا" مدیر مهندسی

شرکت که بودنشان برایمان دلگرمی بود بعدا هم تا چند روز در شرکت

پیش ما می آمدند و احوال ما را میپرسیدند وقتی هم به خانه رسیدیم

مامانی با گفتن خدا را شکر خودتان سالم هستید سریعا" شروع کرد

به رسیدگی به ما مخصوصا" دست من را پانسمان کردن و بعد از دو

روز که خیالش از رسیدگی به ما به خاطرسلامتمان راحت شد تازه

گفت برام تعریف کنید چی شده بود بازهم خدا را شکر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

یاس نقره ای
3 مهر 91 3:03
سلام.
هزار ماشاالله نی نی های خیلییییی ناز و جیگری دارین.
با اجازه ما لینکتون کردیم.
آخه من عاااااااااااااااااااااااااااشق دو قلو ام،دعا کنید نی نی بعدی من دو قلو بشه،البته اگه خدا صلاح بدونه.
خوشحال میشیم به ما هم سر بزنید و اگر دوست داشتید ما رو به دوستاتون اضافه کنید.




کوچولوی شما هم خیلی دوست داشتنی است
امیدوارم به آرزویتان برسید