کربلا رفتن مامانی و بابایی و مامان بزرگ مامان دوقلوها
ویانا و ایلیا وقتی به همراه ما به فرودگاه آمدند برای اولین بار در سنی
که متوجه میشدند معنی بدرقه کردن را فهمیدند و دلشان میخواست
همراه مامانی و بابایشان سوار هواپیما شوند موقع برگشتن آنها هم
آنقدر دلشان تنگ شده بود همش میگفتند ما میخواهیم بریم فرودگاه
و وقتی از دور مامانی و بابایی و مامان بزرگ بهاره (یعنی باهره) را
دیدند از بغل ما دویدند پایین تا بپرند بغل آنها که ویانا انقدر تند میدوید
به زمین خورد و ایلیا با گریه بابایش را صدا میزد و بعد هم که به خانه
رسیدیم کلی سوغاتی گرفتند و خوشحال شدند