ویاناویانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

ویانا و ایلیا

ولادت حضرت امام حسین و حضرت ابوالفضل العباس (ع)

ویانا جان دیروز روز ولادت حضرت امام حسین(ع) بود عزیزم ما به نیت آقا امام حسین اسمی که در گوش برادرت صدا کردیم حسین است امیدوارم خود امام حسین نگهدار دوقلوهای من باشد امروز هم ولادت حضرت ابوالفضل العباس است امیدوارم همانطوری که این دو عزیز شماها را به ما دادند خودشان هم به شماها سلامتی و عمر با عزت همراه با موفقیت دهند عیدتان مبارک  ...
15 تير 1390

ویانا و حرکات جدیدش

چند شب پیش که برای ولیمه مکه خاله ام رفته بودیم ثنا کوچولو بعد از خوردن موز لبهایش کثیف شده بود همان موقع ویانا رفت دستمال کاغذی آورد و خودش با اون دستهای قشنگش لبهای ثنا را پاک کرد اگر بدونید چه طوری دستهاش را تکان میداد مامانش ضعف کرده بود که انقدر دخترش فهمیده است جدیدآ هم دیگه ویانا قشنگ عروسکش را روی پاش تکان میده حتما هم باید متکا هم زیر سر عروسکش باشه و از می می های خودش بهش شیر می ده جدیدا دیگه پاها و دستهاش را با هم موقع رقص تکان می دهد چند شب پیش هم با دادشش با هم خانه را جارو برقی می زدند   همش ویانا و ایلیا دوست دارند برند سر یخچال و داخل یخچال بشینند ...
13 تير 1390

ویانا و ایلیا هنگام اذان

آخر هفته پیش که برای ولیمه مکه پدر بزرگ باباشون به کرج رفته بودیم بعد از ظهر آنروز من و بابا و عمشون به یک پاساژ رفتیم داخل پاساژ بودیم که صدای اذان بلند شد همان موقع اول ایلیا بلافاصله سجده کرد و ویانا هم که داشت شیر مامانش را می خورد من را رها کرد و رفت روی زمین سجده کرد نمی دونید وقتی هر دو با صدای اذان شروع به نماز خواندن کردند چه لذتی داشت فقط من نگران کثیفی زمین بودم و یا اینکه خدایی نکرده سرشان محکم به زمین بخوره چون هر کاری هم می کردیم بلندشان کنیم نمی گذاشتند تا موقعی که اذان تمام شد بعد خودشان بلند شدند درست مثل عربهای مسلمان موقع اذان نماز می خوانند ویانا و ایلیا به صدای اذان از موقعی که در شکم مامانشون بودند ...
13 تير 1390

اولین خاطره حاملگی

ویانای مامان وقتی من متوجه شدم دوقلو باردار هستم خیلی خوشحال شدم در سونوگرافی دوم جنسیت شماها معلوم میشد که من و بابا و مامانی رفتیم برای سونوگرافی بیمارستان مهر من آن موقع شماها را تقریبا سه ماهه باردار بودم بعد از آنهمه انتظار نوبت ما شد بریم داخل پیش خانم دکتر الماسیان(خواهر خانم دکتر اقصی بود) دل تو دلمان نبود وقتی خانم دکتر شروع کرد گفت اولیش پسره نمی دونید ما چقدر ذوق کردیم و گریه می کردیم مامانی همش اشک می ریخت و دعا میکرد و بابا وحید در حالی که فیلمبرداری می کرد ذوقش را هم نشان می داد و می گفت دومی هم خدا کنه دختر باشه خودم هم دل تو دلم نبود که دومی دختر باشه ولی باز هم می گفتم هرچی هست سالم باشه همان موقع خانم دک...
7 تير 1390

استخر رفتن ویانا

ویانا و ایلیا برای اولین بار استخر را تجربه کردند ویانا جان دیروز ما به اصرار خاله مونا که می گفت همه با هم استخر بریم شما دوقلوها را هم بردیم یعنی من و خاله مونا و خاله زهرا و دخترش و دوقلوهای مامان به استخر پارک آبی اکباتان رفتیم و قیافی شما و داداش با اون مایوها و جلیغه های شنای خوشگلتون که مامانی سر سیسمونی براتون گرفته بود دیدن داشت خیلی بهتون می اومد فقط چون نمی گذاشتن عکس بگیریم نمیشه قیافه های خوشگلتون را نشون بدم دختر و پسر تقریبآ یکسال و پنج ماهه من برای اولین بار استخر رفتند و چقدر خوشحال شدند ویانا همش دوست داشتی بری تو آب شنا کنی بعد یه خورده که مامانی می بردت تو آب سردت می شد دوباره می اومدی ...
5 تير 1390

ویانا با تاپ و سه چرخه از طرف داییش

خیلی وقت بود که من و بابا می خواستیم براتون هم تاپ و هم سه چرخه بخریم تا چند شب پیش که دیگه دایی علی هم تاپ برای ویانا و هم سه چرخه برای ایلیا خرید خلاصه دایی پیش دستی کرد و شما و ایلیا خیلی خوشحال شدید حالا ویانا سوار تاپش میشه و همش میگه تاپ تاپ ..... خلاصه این روزها گاهی دوقلوها سوار تاپ میشن و گاهی هم مامانی می بردشون پارکینگ و دوچرخه بازی می کنند       ...
1 تير 1390

تشکر از بابا

باباجونم من و ایلیا و مامی هم از شما متشکریم دوست داریم یک عالمهههههههههههههههه ...
29 خرداد 1390

شیرین کاری ویانا

دیشب ایلیا موقع غذا خوردن خیلی خودش را کثیف کرده بود و من وقتی بدن ایلیا را شستم و لباسش را درآوردم به باباش گفتم یه لباس برای ایلیا تا سرمانخورده بیار ولی بابا وحید حواسش به کار دیگه پرت شده بود و نرفت که بیاره یه کم گذشت یه دفعه دیدم ویانا یه چیزی دستش است و میگه مامان این دختر کوچولوی من رفته بود از تو اتاق لباس برادرش را چون من به باباش گفته بودم و نیاورده بود برای من آورد خیلی لحظه قشنگ و جالبی بود این ویانا کوچولو نشان داد حواسش خیلی به داداشش است خلاصه این از خوشمزه یازی ماهی کوچولوی مامان ...
25 خرداد 1390