ویاناویانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

ویانا و ایلیا

کربلا رفتن مامانی و بابایی و مامان بزرگ مامان دوقلوها

ویانا و ایلیا وقتی به همراه ما به فرودگاه آمدند برای اولین بار در سنی که متوجه میشدند معنی بدرقه کردن را فهمیدند و دلشان میخواست همراه مامانی و بابایشان سوار هواپیما شوند موقع برگشتن آنها هم آنقدر دلشان تنگ شده بود همش میگفتند ما میخواهیم بریم فرودگاه و وقتی از دور مامانی و بابایی و مامان بزرگ بهاره (یعنی باهره) را دیدند از بغل ما دویدند پایین تا بپرند بغل آنها که ویانا انقدر تند میدوید به زمین خورد و ایلیا با گریه بابایش را صدا میزد و بعد هم که به خانه رسیدیم کلی سوغاتی گرفتند و خوشحال شدند ...
23 مهر 1391

تغییر دادن مهد کودک دوقلوها

دوقلوها از اول مهرماه وارد مهد کودک پارسی واقع در خیابان پاسداران شدند در واقع چون از اول مهرماه هوا زودتر تاریک می شود و رفت و آمد سخت تر می شود و از آنطرف هم مامانی و بابایی بچه ها به مدت یک هفته به کربلا میرفتند و من با خودم فکر کردم الان که مامانی بچه ها نیست تا من خودم را از شرق به غرب برسانم چه کسی دنبال بچه ها می رود به همین خاطر من و بابای ایلیا و ویانا تصمیم گرفتیم دوقلوها را به مهد کودکی نزدیک به شرکتمان بیاوریم خدا را شکر با کمک یکی از همکارانمان به نام خانم علیزاده و معرفی به مهد کودک پارسی خیالمان از بابت جابجایی بچه ها راحت شد دوقلوها هم حیاط پر از وسایل بازی آنجا را دیدند و ...
23 مهر 1391

تصادف کردن مامان و بابا

ویانا و ایلیای کوچولوی مامان ،من و بابا هفته پیش شب عید فطر موقع برگشتن از سر کار وقتی وارد کوچه قبلی شرکت شدیم ناگهان به یک ماشین خوردیم و یکدفعه ماشینمان چپ شد ، من خودم پشت فرمان بودم و خیلی ترسیده بودم و با فریاد بابا وحید که نترس هر دو سالم هستیم به خودم آمدم در واقع داستان این طوری شروع شد که وقتی وارد کوچه شدیم همان لحظه عینک بابا افتاد زیر پدال گاز ما هر دو کمی نیم خیز شدیم که یکدفعه خوردیم به ماشینی که در کنار سمت چپ کوچه پارک بود و ماشین از آنطرف هم به یکدرخت چسبیده بود با مقاومت ماشین پراید توسط درخت نمی دونم چی شد که ما از چرخ جلوی پراید بالا رفتیم و به پراید جلویی خوردیم و یکدفعه چپ شدیم خلاصه مردم ...
21 شهريور 1391

ویانا از 29 ماهگی تا 32 ماهگی

مامان بده میخوام گُم کنم یعنی قایم کنم وقتی تو ماشین میشینه جای باباش میگه : خوش میگذره حالا یه دست یه جیغ یه هُوا یعنی هورا وقتی عصبانی میشه میگه : دوغگو یعنی دروغگو - زِرَنگو - برو گُم شو دوست ندارم - بیشور یعنی بی شعور - پِدَسوخته یعنی پدر سوخته   بِتُچه - شومبول - کفاثت یعنی کثافت - بی تَبیت یعنی بی تربیت داداش برات خوب نیست تو گلوت گیر میکنه بچه خوبی باشی بریم برات شکلات میخرم پیتزا میخوام بخورم - دلم درد میکنه حالم بدِ منو دعوا نکن باهات دیگه دوست نیستم مامانی مامانی قشنگم کجایی بیا منو ببر مامان با ایلیا دوست شدم قربونت بشم من فدات بشم من همراه با وشکن زدن مامان برو سر کار یه کوچولو کار...
21 شهريور 1391

آبله مرغان گرفتن ویانا

سه شنبه هفته پیش مربی ویانا به من گفت که ویانا روی کمرش یک دانه قرمز رنگ زده نکنه که آبله مرغان است ولی من گفتم که نه ،ویانا و ایلیا هر دو در آخر فروردین گرفته بودند ولی فردای آنروز دیدم که هم دانه ها بیشتر شد و هم بزرگ و آبدار شدند سریع با دکترش تماس گرفتم چون احساس کردم که این دفعه واقعا" آبله مرغان است خانم دکتر هم تایید کردند و گفتند که شاید دفعه قبل سرخک یا مخملک بوده است چون آن روز ویانا در حد چند تا دانه بیشتر نبود و آبدار هم نبود و ما فکر می کردیم آبله مرغان را خیلی خفیف گرفته ولی ایلیا دفعه پیش خیلی زیاد بدنش و صورتش بیرون ریخت ولی به اندازه الان ویانا آنقدر بزرگ و آبدار نبود،خانم دکتر گفتن...
31 خرداد 1391

اولین اردو رفتن دوقلوها بدون حضور مامان و مامانی

دیروز دوقلوها برای اولین بار توسط مهد کودک بدون حضور من و یا حتی مامانیشون به پارک ترافیک واقع در میدان پونک رفتند برای ما قبول کَردنَش سخت بود چون سری قبل وقتی از طرف مهد به پارک پردیسان رفته بودند مامانیشون همراهشان بود ولی این بار بتنهایی بهمراه مربیشان و مدیر مهد کودک رفتند چون مهد بدون حضور اولیاء این اردو را برگزار کرده بود برای من تجربه خوبی بود تا بتوانم با بعضی ترسها و نگرانیهایم مبارزه کنم خلاصه رفتند و صحیح و سالم برگشتند خیلی هم به هر دوتاشون خوش گذشته بود ...
22 خرداد 1391

ویانای دو سال و 4 ماهه

عزیزهای دل مامان روز به روز بیشتر خوش زبانی میکنند: مامان من ندارم (ویانا دستش را نشان میدهد) تو پسری لاک نزنیها ، من دخترم مامان داداش دست نزنه اَردالو میخوام یعنی زردالو میخوام مامانی من  خاگینه میخوام ،ایلیا فرنی بخوره میخوام صبونه درست کن یعنی صبحانه بریم استخر توپ ، تیاژه یعنی تیراژه مامان سوگند گل سرم را برداشت ایلِا پسرم و میگوشی هم سوار کن یعنی ایلیا دو تا هلو میخورم گوجه سبز برای داداشِ  کیفم کجاست داداش گل سر میخوای می می میخوام مامانی گفته بخور بریم پارک من تونل سوار شم من با مامانی رفتم خونه مامان بزرگِ بهاره یعنی باهره زنگ زدم به امیرحسین گفتم بیاد مامانی من کجاست میخوام...
21 خرداد 1391